آوردهاند که محمود غزنوی به شهر غزنین بر بالای قصری در باغ هزار درخت، در چهاردری نشسته بود. او رو به ابوریحان بیرونی (از دانشمندان زمان محمود) کرد و گفت: «من از این چهار در،از کدام بیرون خواهم رفت؟ حکم کن و آن را بر پارهای کاغذ بنویس و در جایی بگذار که من بعد آن را ببینم و بدانم که پیشگویی تو تا چه حد درست بوده است.»
ابوریحان، اسطرلاب خواست او پس از مشاهده حرکت ستارگان، ساعتی فکر کرد و بعد پیشبینی خود را از خروج سلطان نادان از قصر بر کاغذی نوشت و آن را زیر پای محمود گذاشت.
سپس، محمود دستور داد تیشه و بیل آوردند و دیواری که به سمت مشرق بود، خراب کردند و او از آنجا بیرون رفت!
سپس محمود گفت: «آن کاغذ پاره را بیاورید!»
کاغذ را آوردند ابوریحان بر آن نوشته بود: «سلطان از این چهار در، از هیچ کدام بیرون نخواهد رفت، بلکه بر دیوار شرقی دری را خواهند کند و از آن در بیرون خواهد رفت.»
هنگامی که محمود این را خواند، خشمگین شد و فریاد زد: «او را از بالای قصر به پایین پرتاب کنید!»
همین کار را کردند اما با تدبیر یکی از وزیران سلطان نادان، زیر پای ابوریحان توری گستردند و ابوریحان بر آن افتاد و از مرگ نجات پیدا کرد.
مدتی بعد، محمود از کرده خود پشیمان گشت و وقتی از زنده بودن ابوریحان آگاه شد، دستور داد او را بیاورند محمود به او گفت: «حتم دارم که از این بلایی که بر سرت آمد بیخبر بودی!»
ابوریحان گفت: «خیر از این اتفاق هم آگاهی داشتم!»
سلطان گفت: «دلیلت چیست!»
ابوریحان تقویمی آورد و آن روز را در تقویم نشان داد و همه دیدند که در احکام آن روز نوشته بود: «مرا از جایی بلند بیندازند، ولی به سلامت بر زمین آیم و تندرست برخیزم...»
این سخن و کار ابوریحان نیز بر سلطان محمود نادان خوش نیامد خشمگینتر شد و گفت: «او را به زندان ببرید و باز دارید و شش ماه در حبس بماند!»